یه پسر

ساخت وبلاگ

امکانات وب

بازم مثل هر سال حس عید نیست ولی خب نزدیک عیده و چشم به هم بزنی سیزده روز تعطیلات هم سپری میشن...با بهترین دوست و همکارم این سه چهار روز رفتیم شمال و حسابی خوش گذروندیم. بهترین دوست و همکاری که حدود ۲۵-۶ ماه در کنار هم بودیم و سال ها دور از هم به شکل همکاری ساده مشغول به کار بودیم... بعد از آشناییمون هم بعد از این بیست و خورده ای ماه خیلی عجیب و بد از هم جدا شدیم و با انتقال من به جای دیگه همه چیز کمرنگ شد... تا این که دوست و همکار عزیزم امروز آخرین روز کاریش بود و فردا ان شااله به افتخار بازنشستگی نائل میشه. واژه دوست و همکار دیگه بی معنا میشه و جای خودش رو به دوست عزیز بازنشسته ام میده... هنوز باورش سخته و برام باور نکردنیه ولی همه چیز به همین سادگی تموم شد و رفت...کی می دونه؟ بیست سال دیگه که ان شااله نزدیک بازنشسته شدنمه من زنده ام؟ هنوز با هم در ارتباط هستیم؟ چرا همه این روزها که در کنار هم بودیم اصلاً به رفتن و خداحافظیش فکر نکرده بودم و الآن انقدر آشفته و ناراحتم...؟پ.ن: اسم دوست عزیزم م.ا.ر.پ هست. (ی تریلی اسمه برا خودش ) یه پسر...
ما را در سایت یه پسر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ffeb12f بازدید : 80 تاريخ : چهارشنبه 24 اسفند 1401 ساعت: 20:37